راز جنگل هزار دستان

وقتی پدر رفت حساب روزها از دستم خارج شد. یک‌جورهایی حس می‌کردم همیشه یکشنبه است

راز جنگل هزار دستان

 

328
1398
اول
لوسی استرینج
ندا منعم
ترجمه

 


سال ۱۹۱۹ است، مامان بیمار شده و پدر برای کار به خارج از کشور رفته است. پرستار بچه‌ها آنقدر سرش شلوغ است که فرصت ندارد به دختر نوجوانِ خانه (هِنریتا) و چیزهایی که در تاریکی خانه‌ی جدیدشان می‌بیند، رسیدگی کند. خانه‌ی امید.
هنریتا تک و تنهاست و به‌جز داستان‌ها همدمی ندارد. او کشف می‌کند که خانه‌ی امید پر از رازهای عجیب است: اتاق زیرشیروانی که از یاد رفته، تصاویری شبح‌گونه، نور آتشی مرموز که آن سوی باغچه در میانِ درختان سوسو می‌زند.

هنریتا، در تاریکی شب ردّ دود را می‌گیرد و راهی جنگل هزاردستان می‌شود تا رازهای خانه‌ی امید را کشف کند. ترس و شگفتی نهفته در جنگل، زندگی هنریتا را برای همیشه دگرگون خواهد کرد...